گفت صوفی که چه بودی کین جهان


ابروی رحمت گشادی جاودان

هر دمی شوری نیاوردی به پیش


بر نیاوردی ز تلوینهاش نیش

شب ندزدیدی چراغ روز را


دی نبردی باغ عیش آموز را

جام صحت را نبودی سنگ تب


آمنی با خوف ناوردی کرب

خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش


گر نبودی خرخشه در نعمتش